|
عینک دودی 2 |
- بابا - چیه باباجان - می گن فردا آقا میاد، نه؟ - آره عزیزم، فردا آقا می آد قم. - بعدش... حالا که آقا داره میاد قم همه می تونند ببیننش؟! - آره دخترم همه می تونند آقا رو ببینند - همه ی همه؟! - آره همه ی همه دختر کوچولو دستی به عینک دودی که به چشم داشت کشید و گفت: - بابایی؟ - چیه عزیزم - اما من و آبجی فاطمه که نمی تونیم آقا رو ببینیم یعنی ما دیگه آقا رو نمی بینیم؟ یعنی میشه همین یه دفعه ما آقا رو ببینیم؟ بابایی میشه؟ میشه یا نه؟ بابایی! پدر دختر کوچولو که بغض گلویش را گرفته بود گفت: - بابا جان، دست من که نیست، ولی این رو می دونم که آقا حتما شما رو می بینه - راست می گی بابا، یعنی آقا من و آبجی فاطمه رو می بینه - معلومه که می بینه - قول دادی بابا ها ...
|
|
|
|